مناظره دو قطره خون
پروین اعتصامی
شنیدهاید میان دو قطره خون چه گذشت
گه مناظره،
یک روز
بر
سر گذری؟
یکی بگفت به آن دیگری:
«تو خون که ای؟
من اوفتادهام اینجا، ز دست تاجوری»
بگفت:
«من بچکیدم ز پای خارکنی
ز رنج خار، که رفتش به پا چو نیشتری»
جواب داد:
«ز یک چشمه ایم هر دو،
چه غم
چکیده ایم اگر هر یک از تن دگری
هزار قطرهٔ خون در پیاله یکرنگ اند
تفاوت رگ و شریان نمی کند اثری
ز ما دو قطرهٔ کوچک چه کار خواهد خاست
بیا شویم یکی قطرهٔ بزرگتری
به راه سعی و عمل، با هم اتفاق کنیم
که
ایمن اند
چنین رهروان
ز هر خطری
در اوفتیم ز رودی میان دریائی
گذر کنیم ز سرچشمه ای به جوی و جری» (جریانی؟)
به خنده گفت:
«میان من و تو فرق بسی است
توئی ز دست شهی، من ز پای کارگری
برای همرهی و اتحاد با چو منی
خوش است اشک یتیمی و خون رنجبری
تو
از
فراغ دل و عشرت آمدی به وجود
من
از
خمیدن پشتی و زحمت کمری
تو
را
به
مطبخ شه، پخته شد همیشه طعام
مرا
به
آتش آهی و آب چشم تری
تو
از
فروغ می ناب، سرخ رنگ شدی
من
از
نکوهش خاری و سوزش جگری
مرا
به
ملک حقیقت،
هزار کس بخرد
چرا که در دل کان (معدن) دلی، شدم گهری
قضا و حادثه،
نقش من از میان نبرد
کدام قطرهٔ خون
را،
بود چنین هنری؟
در
این علامت خونین، نهان
دو صد دریا ست
ز ساحل همه، پیداست کشتی ظفری
ز
قید بندگی،
این بستگان شوند آزاد
اگر
به شوق رهائی،
زنند بال و پری
یتیم و پیره زن، اینقدر خون دل نخورند
اگر به خانهٔ غارتگری فتد شرری
به
حکم نا حق هر سفله،
خلق را نکشند
اگر
ز قتل پدر، پرسشی کند پسری
درخت جور و ستم، هیچ برگ و بار نداشت
اگر که دست مجازات، میزدش تبری
سپهر پیر، نمی دوخت جامهٔ بیداد
اگر نبود ز صبر و سکوتش آستری
اگر که بدمنشی را کشند بر سر دار
به جای او ننشیند
به زور
از او بتری
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
درباره این سایت